بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 4
به نام خداوند ایثار و محبت.
سلامی به سبزی سبز و سرخی خون آلاله.
امیدوارم پایدار و استوار بمونید..... امروز دو یا سه حرف و مطلب دارم امیدوارم بتونم حق مطلب رو ادا کنم.... .
اولا در مورد شعری که قول داده ام حتما آماده بشه می نویسم(شعر مرحوم آغاسی)
----------------------------------------------------
دوما این شعر با عنوان :«رفت آن هوس و امید بر باد»
آمد شب، تیره گشت لانه
آن رفته نیامـــد از سفر باز
کوشید فسونگر زمانه
که از پرده برون نیفتد این راز
طفلان به خیال آب و دانه
خفتند و نخاست دیگر آوار
از بامک آن بلند خانه
کس روز عمل نکرد پرواز
یک باره برفت از میانه
آن شادیو شوق و نعمت و ناز
-----------------------------------------
سوما یه کمک از شما می خواستم،من توی وبلاگم یه بخشی دارم و نوشته ام با عنوان حرف دل .....
اول اونجا رو بخونید..............
خب حالا که خونده اید،سوال من اینه آیا منی که بعد از این همه اتفاق دلم یخ زده به هر کسی جز خدا اعتماد ندارم و فقط امید من خدای و بس می تونه یک زندگی آروم ،بی سر و صدا تشکیل بده ،به پیشنهادو اجبار ی که در خودم دیده ام آیا کسی با من هم نفس میشه تحمل من رو داره منی که دیگه حتی پدرو مادرو خاله و......... (دارم حس میکنم)به «....» تحملم می کنند ،آره من حتی دیگه تحمل خودم رو ندارم..... .
بی پرده بگم حس می کنم هیچ کس رو نمی تونم بجزآستان مقدسش (و تکرار میکنم نمی تونم) دوست داشته باشم... .خیلی حس تنهایی می کنم می خواهم بغض دلم رو بشکنم و لی می بینم حرمت دل رو هم باید شکست ....... ،شما بگید چیکار کنم.
آره به حس رها شدن رسیده ام ولی پنجره رستگاری بسته است .
نمی دونم عشق و دوست داشتن وعاشق چیه ،اصلا این حرفها تو کت من نمیره نمیتونم دوست داشته باشم.
یا حق